سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دمی غافل شدم (دوشنبه 86/1/13 ساعت 6:8 عصر)

روی خاکریز  چه  اسان اسمان  را ...

   شب  بود و  گلوله  ستاره و  سکوت  تا  انتهای اسمان

   دلم  را  گره میزدم  با  خدا   تا  سکوت بشکند  نه با گلوله

        دمی  غافل  شدم  مگر من

 آن روزها مکالمه با خورشید دفترچه های ذهن کوچک من

را سرشار خاطره می کرد امروز پاره است 

  آن سیم ها که دلم را تا آسمان مخابره می کرد. / با من باز تماس بگیر ، خدایا /

 حتی هزار بار / وقتی که نیستم / لطفا پیام خودت را بر دلم بگذار 

 هر روز این
شیطان لعنتی
خط های ذهن مرااشغال می کند
هی با شماره های غلط ، زنگ می زند،‏  او میخواهد دلم اشتباه کند
 تا  با اشتباه های دلمحال می کند.
دیروز یک فرشته به من می گفت   ای مرد
تو گوشی دل خود را بد گذاشتی
آن وقت ها که خدا به تو  زنگ میزد  چرا گوشی دلت ..../
چرا بر نداشتی؟!
یادش به خیر
آن روزها
مکالمه با خورشید
دفترچه های ذهن کوچک من را
سرشار خاطره می کرد
امروز پاره است
آن سیم ها
که دلم را
تا آسمان مخابره می کرد.





لیست کل یادداشت های این وبلاگ ?
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 6 بازدید
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدیدها: 10481 بازدید
  • درباره من

  • سفرنامه کفش های پاره
    بازمانده
    بازمانده کوه را بنام سنگ . رنج را بنام صبر . پنجراه را بنام انتظار . کوچه را بنام غربت . شب را بنام فراق . پروانه را بنام پرواز . جنون را بنام مجنون . مجنون را بنام عشق . عشق را بنام درد و زخم و رنج . جانبازی را بنام عباس . عباس را بنام پرواز دل شکفته ام را بنام عشق . عشقم را بنام درد و رنج و زخم . مرا بنام عشق یادت نرود مرا بنام کوچم صدا بزن . بازمانده
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لوگوی دوستان من
  •