روی خاکریز چه اسان اسمان را ...
شب بود و گلوله ستاره و سکوت تا انتهای اسمان
دلم را گره میزدم با خدا تا سکوت بشکند نه با گلوله
دمی غافل شدم مگر من
آن روزها مکالمه با خورشید دفترچه های ذهن کوچک من
را سرشار خاطره می کرد امروز پاره است
آن سیم ها که دلم را تا آسمان مخابره می کرد. / با من باز تماس بگیر ، خدایا /
حتی هزار بار / وقتی که نیستم / لطفا پیام خودت را بر دلم بگذار
هر روز این
شیطان لعنتی
خط های ذهن مرااشغال می کند
هی با شماره های غلط ، زنگ می زند، او میخواهد دلم اشتباه کند
تا با اشتباه های دلمحال می کند.
دیروز یک فرشته به من می گفت ای مرد
تو گوشی دل خود را بد گذاشتی
آن وقت ها که خدا به تو زنگ میزد چرا گوشی دلت ..../
چرا بر نداشتی؟!
یادش به خیر
آن روزها
مکالمه با خورشید
دفترچه های ذهن کوچک من را
سرشار خاطره می کرد
امروز پاره است
آن سیم ها
که دلم را
تا آسمان مخابره می کرد.
|